باشد آن روز که گویم به تو راز دل خویش؟ |
باشد آن روز که گویم به تو راز دل خویش؟
|
|
یا کنم بر تو بیان شرح نیاز دل خویش؟
|
دوستی کو و مجالی؟ که برو عرضه کنم
|
|
قصهی درد و غم دور و دراز دل خویش
|
چشم بربستم و از دیده و دل دور نهای
|
|
چون ببندم به حیل دیدهی باز دل خویش؟
|
گر شبی پیش خودم بار دهی بیاغیار
|
|
بر تو خوانم همه تحقیق و مجاز دل خویش
|
از سر عربده برخیز و بر من بنشین
|
|
تا زمانی بنشانم بتو آز دل خویش
|
کس چه داند که چه بر سینهی من میگذرد؟
|
|
من شناسم اثر گرم و گداز دل خویش
|
اوحدی تا روش قامت زیبای تو دید
|
|
جز به سوی تو ندیدست نیاز دل خویش
|
| |
|
| |