که رساند به من شیفتهی مسکین حال؟ |
که رساند به من شیفتهی مسکین حال؟
|
|
خبری زان صنم ماهرخ مشکین خال
|
هر سحر زلف چو شامش، که دلم در کف اوست
|
|
در کف باد شمالست، خنک باد شمال!
|
نیست میلی به من آن را که ز میل رخ اوست
|
|
میل در میل ز خون دل من مالامال
|
دل آشفته بجای کس دیگر بستم
|
|
که نه اندیشهی قربست و نه امید زوال
|
شوق بوسیدن دستش اگرم پیش برد
|
|
به غلط پای بیرون مینهم از صف نعال
|
پیش ازین دیده به امید وصالی میخفت
|
|
باز چندیست که در خواب نرفتم ز خیال
|
بیرخ دوست نگوییم که: ماهی سالیست
|
|
کانچه بیدوست گذارند نه ماهست و نه سال
|
حالتی هست دلم را که نمییارم گفت
|
|
به ازین کشف نشاید که کنم صورت حال
|
صبر فرمودی و فرمان تو مقدورم نیست
|
|
مطلب صبر جمیل از من مشتاق جمال
|
اوحدی، نالهی بیفایده سودی نکند
|
|
دوست چون گوش بر احوال تو کردست مثال
|
| |
|
| |