من نخواهم برد جان از دست دل |
من نخواهم برد جان از دست دل
|
|
ای مسلمانان، فغان از دست دل
|
سینه میسوزد نهان از جور چشم
|
|
دیده میگرید روان از دست دل
|
ای رفیقان، چون ننالم؟وانگهی
|
|
بر تنم باری چنان از دست دل
|
هر که از دستان دل غافل شود
|
|
زود گردد داستان از دست دل
|
جاودانی دیدهای باید مرا
|
|
تا بگریم جاودان از دست دل
|
جانم اندر تاب و دل در تب فتاد
|
|
این ز دست چشم و آن از دست دل
|
گفته بودم: پای در دامن کشم
|
|
وین حکایت کی توان؟ از دست دل
|
قوت پایی ندارد اوحدی
|
|
تا نهد سر در جهان از دست دل
|
| |
|
| |