نازنین، عیب نباشد، که کند ناز، ای دل |
نازنین، عیب نباشد، که کند ناز، ای دل
|
|
او همی سوزدت از عشق و تو میساز، ای دل
|
اگرت میل به خورشید رخش خواهد بود
|
|
او به آواز تو چون گوش نخواهد کردن
|
هیچ سودت نکند ناله به آواز، ای دل
|
|
بر حدیث دگران سایه بینداز، ای دل
|
چونکه پیوسته دل سوخته میخواهد دوست
|
|
گر نه قلبی تو، در آتش رو و بگذار، ای دل
|
با درون تو غمش چون سرخویشی دارد
|
|
خانه از مردم بیگانه بپرداز، ای دل
|
چشم آن ترک عجب تیر و کمانی دارد!
|
|
پیش آن تیر سپر زود بینداز، ای دل
|
باز بر دست همی گیرد و دل میشکرد
|
|
گوش میدار که: صیدت نکند باز، ای دل
|
اوحدی، بشنو اگر عافیتی میخواهی
|
|
به چنین روی نکو دیده مکن باز، ای دل
|
| |
|
| |