ای سحری دعای من، در دلش آن جفا مهل |
ای سحری دعای من، در دلش آن جفا مهل
|
|
یار خطاپرست را بر سر آن خطا مهل
|
خستهی هر ستم شدم، ای قدم بلا برو
|
|
سخرهی هر دغل شدم، ای فلک دغا مهل
|
خاک زمین او شدم، آتش ما فرو نشان
|
|
آب ز کار ما بشد، باد در آن سرا مهل
|
ایکه نهادهای مرا بر سر دل کلاه غم
|
|
لطف کن و به دست خود پیرهنم قبا مهل
|
چند کنی به جنگ من روی جفا؟ که رای زن؟
|
|
این که تو جای آشتی، در دل ما بجا مهل
|
با همه خلق سر خوشی وز من خسته سرکشی
|
|
با تو که گفت در جهان: هیچ خوشی بما مهل؟
|
اوحدی از جفای تو دور شد از کنار تو
|
|
مدت انتظار تو دیر شد ای خدا مهل
|
| |
|
| |