مستم از بادهی مهر تو، مرا مست مهل |
مستم از بادهی مهر تو، مرا مست مهل
|
|
رفتم از دست، دمی دست من از دست مهل
|
دل ز شوق می لعل توچو خون شد مپسند
|
|
پشتم از بار غم هجر تو بشکست، مهل
|
باز میبینم همدست رقیبان شدهای
|
|
گر از آن دست نهای کارم ازین دست مهل
|
چون نداری گل وصلم، به کفم خار جفا
|
|
گر غم هجر تو اندر جگرم خست، مهل
|
گر خدنگی زند آن غمزهی جادو مگذار
|
|
ور خطایی کند آن نرگس سرمست مهل
|
دل به نزد تو فرستادم و گفتی: بس نیست
|
|
اوحدی را ز جفا همچو زمین پست مهل
|
| |
|
| |