چو دل در دیگری بستی نگاهش دار، من رفتم |
چو دل در دیگری بستی نگاهش دار، من رفتم
|
|
چو رفتی در پی دشمن، مرا بگذار، من رفتم
|
پس از صد بار جانم را که سوزانیدهای از غم
|
|
چو با من در نمیسازی، مساز، اینبار من رفتم
|
کشیدم جور و میگفتم: ز وصلت برخورم روزی
|
|
چو از وصل تو دشمن بود برخوردار، من رفتم
|
ز پیش دوستان رفتن نباشد اختیار دل
|
|
بنالم، تا بداند خصم: کز ناچار من رفتم
|
چو دل پیش تو میماند گواهی چند برگیرم:
|
|
کزین پس با دل گمره ندارم کار، من رفتم
|
ترا چندین که با من بود یاری، بندگی کردم
|
|
چو دانستم که غیر از من گرفتی یار، من رفتم
|
بخواهم رفتن از جور تو من امسال و میدانم
|
|
که از شوخی چنان دانی که از پیرار من رفتم
|
مرا گفتی که: غمخوار تو خواهم شد بدلداری
|
|
نگارا، بعد ازینم گر تویی غمخوار، من رفتم
|
ندارد اوحدی با من سر رفتن ز کوی تو
|
|
تو او را یادگار من نگه میدار، من رفتم
|
| |
|
| |