خود را ز بد و نیک جدا کردم و رفتم |
خود را ز بد و نیک جدا کردم و رفتم
|
|
رستم ز خودی، رخ به خدا کردم و رفتم
|
آن نفس به همی، که گرفتار علف بود
|
|
او را چو خران سر به چرا کردم و رفتم
|
کام همگان محنت و ناکامی من بود
|
|
کم گفتم و آن کام فدا کردم و رفتم
|
هر فرض که از من به همه عمر قضا شد
|
|
در یک رکعت جمله قضا کردم و رفتم
|
هر قرض که در گردن من بود ز غیری
|
|
از خون دل و دیده ادا کردم و رفتم
|
روی همگان چونکه به محراب ریا بود
|
|
من پشت برین روی و ریا کردم و رفتم
|
پای دلم از هر هوسی سلسلهای داشت
|
|
از پای دل آن سلسله وا کردم و ر فتم
|
تن را به نم چشم فرو شستم و شد پاک
|
|
دل را به غم عشق دوا کردم و رفتم
|
دیدم که: دل اوحدی این جا بگرو بود
|
|
او را به دل خویش رها کردم و رفتم
|
| |
|
| |