ای که رفتی و نرفتی نفسی از یادم |
ای که رفتی و نرفتی نفسی از یادم
|
|
خاک پای تو چو گشتم چه دهی بر بادم؟
|
پس ازین پیش من از جور مکن یاد، که من
|
|
تا غلام تو شدم زین دگران آزادم
|
چند پرسی تو که: از عشق منت حاصل چیست؟
|
|
حاصل آنست که از تخت به خاک افتادم
|
کردم اندیشهی خود: مصلحت آنست که من
|
|
بر کنم دل ز تو، ورنه بکنی بنیادم
|
آهنینست دلت ورنه ببخشی بر من
|
|
چون ببینی که ز غم در قفس فولادم
|
از دل سخت تو آن روز من آگاه شدم
|
|
که جگر خسته بدیدی و ندادی دادم
|
مکن، ای ماه، جفا بر تن من، کز غم تو
|
|
اوحدیوار به خورشید رسد فریادم
|
| |
|
| |