هر چند به کوی او دیرست که پی بردم |
هر چند به کوی او دیرست که پی بردم
|
|
بسیار بگردیدم تا راه بوی بردم
|
تا خلق ندانندم وز چشم نرانندم
|
|
صد بار سر خود را از رشد به غی بردم
|
گو: دست فرو شویید از من دو جهان، زیرا
|
|
دست از دو جهان شستم، تا دست به میبردم
|
مجنون ز رخ لیلی از مرگ نیندیشد
|
|
از خویش به مردم من، پس رخت بحی بردم
|
با شاه به شهریور تقریر توان کردن
|
|
این زحمت دم سردی کز بهمن و دی بردم
|
زین سایه توان گشتن همسایهی نور او
|
|
زیرا که به خورشیدش من راه به فی بردم
|
خدمت چو نکو کردم، از خدمت آن سلطان
|
|
هم جام به جم دادم، هم تاج زکی بردم
|
دل در پی «لا» و «هو» گم گشت، دل خود را
|
|
از«لا» چو طلب کردم، «هو» گفت که، هی بردم!
|
گر محتسب شهرم تعزیر کند، شاید
|
|
اکنون که به باغستان چنگ و دف و نی بردم
|
بهرام و زحل بگذار، از جدی و حمل بگذر
|
|
کامشب علم قطبی بر بام جدی بردم
|
آن بار چو اصفاهان از اوحدی آسودم
|
|
کان بار ز اصفاهان تا خانهی جی بردم
|
| |
|
| |