از آن لب چون به یک بوسه من بیمار خرسندم
|
|
نخواهم شیشهی نوش و نباید شربت قندم
|
مگر یزدان به روی من در وصل تو بگشاید
|
|
و گرنه من در گیتی به روی خود فرو بندم
|
نشان مهر ورزیدن همان باشد که: هر ساعت
|
|
مرا چون شمع میسوزی و من چون گل همی خندم
|
حدیث محنت فرهاد و کوه بیستون کندن
|
|
به کار من چه میماند؟ که در عشق تو جان کندم
|
به دست دیگران مالست و اسبابست و سیم و زر
|
|
من مسکین سری دارم که در پای تو افگندم
|
پسند من نخواهد بود در عقبی بغیر از تو
|
|
ازین دنیا و مافیها بجز روی تو نپسندم
|
سگم گفتی و دلشادم بدین تشریفها، لیکن
|
|
به شرط آنکه از کویت بگویی تا: نرانندم
|
ز روی همچو ماه خود مده کام دلم هرگز
|
|
اگر با دیگری بینی ز روی مهر پیوندم
|
نه چشم و سر بپیچیدی، ز من حالم بپرسیدی
|
|
اگر گوش تو بشنیدی که: چونت آرزومندم؟
|
نبینی بعد ازین روزی، مرا بیعشق دلسوزی
|
|
گذشت آن کز پری رویان فراغت بود یک چندم
|
بیاور نای و چنگ و دف، میصافم بنه بر کف
|
|
نشاید شد برون زین صف، که صوفی میدهد پندم
|
به همراه سفر گویند تا: موقوف ننشیند
|
|
که ایشان بار میبندد و من در بار و دربندم
|
مرا گر اوحدی زین پس ملامت کم کند شاید
|
|
که من تا عاشقم گوش از نصیحتها بیا گندم
|
| |
|
|