آن تخم، که در باغ وفا کاشته بودم |
آن تخم، که در باغ وفا کاشته بودم
|
|
شد خار دلم، گر چه گل انگاشته بودم
|
خون جگرم خورد و بلای دل من شد
|
|
یاری که به خون جگرش داشته بودم
|
پنداشتم آن یار بجز مهر نورزد
|
|
او خود بجز آنست که پنداشته بودم
|
گستاخ منش کردهام، اکنون چه توان کرد؟
|
|
من بدروم آن تخم که خود کاشته بودم
|
چاهی که هوس بر گذرم کند ز سودا
|
|
شاید که درافتم، که نینباشته بودم
|
هر حرفی از آن دیدم و خطیست به خونم
|
|
بر لوح دل آن نقش که بنگاشته بودم
|
سیلاب فراق آمد و نگذاشت که باشد
|
|
از اوحدی آن مایه که بگذاشته بودم
|
| |
|
| |