چو تیغ بر کشد آن بیوفا به قصد سرم |
چو تیغ بر کشد آن بیوفا به قصد سرم
|
|
دلم چو تیر برابر رود که: من سپرم
|
به کوی او خبر من که میبرد؟ که دگر
|
|
غم تو کوی به کویم ببرد و دربدرم
|
به یاد روی تو مشغولم آن چنان، که نماند
|
|
مجال آنکه به خود، یا به دیگری، نگرم
|
فراق آن رخ آبی به کار باز آورد
|
|
که هم نشان وجودم ببرد و هم اثرم
|
هزار دوزخ و دریا برون توان آورد
|
|
ز آتش دل سوزان و آب چشم ترم
|
به مرد و زن خبر درد من رسید، ولی
|
|
تو آن دماغ نداری که بشنوی خبرم
|
غم تو کرد پراگنده کار ما آخر
|
|
نگفتهای که: غم کار اوحدی بخورم؟
|
| |
|
| |