درون خود نپسندم که از تو باز آرم |
درون خود نپسندم که از تو باز آرم
|
|
بدین قدر که: تو بیرون کنی به آزارم
|
مرا به عمر خود امید نیم ساعت نیست
|
|
به بوی تست شبی گر به روز میآرم
|
حکایت شب هجران و روز تنهایی
|
|
زمن بپرس، که شب تا بروز بیدارم
|
ز شهر نیز بدر میروم، که خانهی خلق
|
|
خراب میشود از آب چشم خونبارم
|
میان ما و تو جز گرد این وجود نماند
|
|
بدان رسید که این گرد نیز نگذارم
|
ز سینه بوی کسی جز تو گر بمن برسد
|
|
خراب کرده بهخون دلش بینبارم
|
مرا بلاله طمع بود و گل ز چهرهی تو
|
|
گلم نداد، ولی تنگ مینهد خارم
|
اگر تو زهره جبین میخری به بوسه مرا
|
|
بخر وگرنه رها کن، که مشتری دارم
|
محبت تو همی ورزم، ای پری، مگذار
|
|
که محنت تو بسوزاند اوحدیوارم
|
| |
|
| |