من همان داغ محبت که تو دیدی دارم |
من همان داغ محبت که تو دیدی دارم
|
|
هم چنان در هوست زرد وز عشقت زارم
|
قصهی درد فراق تو مپندار، ای دوست
|
|
که به پایان رسد، ار عمر به پایان آرم
|
خار در پای چو از دست غمت رفت مرا
|
|
گل به دستم ده و از پای درآور خارم
|
بر دلم بار گران شد چو ز من دور شدی
|
|
بار ده پیش خود و دور کن از دل بارم
|
تا بدان روز تو گویی: اجلم بگذارد
|
|
که تو در گردنم آویزی و من بگذارم؟
|
ز آتش سینهی ریشم خبرت شد گویی
|
|
که چو خاک از بر خود دور فگندی خوارم
|
اوحدی گر گنهی کرد، چو پایت برسید
|
|
دست گیرش تو، که من بر سر استغفارم
|
| |
|
| |