صنمی که مهر او را ز جهان گزیده دارم |
صنمی که مهر او را ز جهان گزیده دارم
|
|
به زرش کجا فروشم؟ که به جان خریده دارم
|
دگران نهند خاک در او چو تاج بر سر
|
|
نه چو من که خاک آن در ز برای دیده دارم
|
من دل رمیده حیران شده زان جمال و آنگه
|
|
تو در آن گمان که: من خود دل آرمیده دارم
|
مکن، ای پسر، ز خوبان طلب وفا به جانت
|
|
که من این حدیث روز ز پدر شنیده دارم
|
به فسانه دوش گفتی که: فراق تلخ باشد
|
|
صفتش بمن چه گویی؟ که بسی چشیده دارم
|
خبرم ز مرگ دادند که: چون بود؟ گر آن هم
|
|
به فراق دوست ماند، چه خبر؟ که دیده دارم
|
نه عجب که نالهی من برسد به گوش آن مه
|
|
که چو اوحدی فغانی به فلک رسیده دارم
|
| |
|
| |