نگشتی روز من تیره، ندانستی کسی رازم |
نگشتی روز من تیره، ندانستی کسی رازم
|
|
اگر دردت رها کردی که من درمان خود سازم
|
مکن جور، ای بت سرکش، مزن در جان من آتش
|
|
که گر سنگم به تنگ آیم و گر پولاد بگدازم
|
تنم خستی و دل بستی و اندر بند جان هستی
|
|
کنون با غیر بنشستی و من سر نیز در بازم
|
نخستم دانه میدادی که: در دام آوری ناگه
|
|
به سنگم میزنی اکنون که ممکن نیست پروازم
|
به خاک من ترا روزی پس از مرگ ار گداز افتد
|
|
به عذر خاک پای تو کفن بر گردن اندازم
|
به صد چستی دلم جستی که: بازش خسته گردانی
|
|
گرم زین گونه دل جویی، نبینی بعد ازین بازم
|
به عیب حال من چندین، تو ای زاهد، چه میکوشی؟
|
|
ترا زهدست، میورزی، مرا عشقست، میبازم
|
تنم را گر بپردازی ز جان در عشق او چندی
|
|
بپردازم تن از جان و دل از مهرش نپردازم
|
مرا پرسی که: در گیتی چه بازی؟ نیک دانی تو
|
|
شکار دلبران گیرم، چو پرسیدی من این بازم
|
به راه اوحدی انداز، اگر خار جفا داری
|
|
مرا گل چهرهای باید، که مرغ بلبل آوازم
|
| |
|
| |