برخیزم و دلها را در ولوله اندازم
|
|
بر ظلمتیان نوری زین مشعله اندازم
|
ارکان سلامت را بر باد دهم خرمن
|
|
ارباب ملامت را خر در کله اندازم
|
گر دام نهد غولی، در رهگذر گولی
|
|
آوازهی « دزد آمد» در قافله اندازم
|
آن بادهی صافی را در شیشهی جان ریزم
|
|
وین جیفهیخاکی را در مزبله اندازم
|
یا زلف مسلسل را در بند کند لیلی
|
|
یا من دل مجنون را در سلسله اندازم
|
از خال سیاه او بر دام زنم رسمی
|
|
وین دانه پرستان را سر درغله اندازم
|
گر چرخ، نه چون جوزا، بندد کمر مهرم
|
|
ثور و حمل او را در سنبله اندازم
|
بر دوست به نزدیکی زنهار نهم چندان
|
|
کز باغ و ز دشت او را در هروله اندزم
|
پروردهی عشقم من ، بسیار همی باید
|
|
تا دوستی مادر بر قابله اندازم
|
کو مستمعی طالب؟ تا وقت سخن گفتن
|
|
اندر سرا و سری زین مسله اندازم
|
از بیضهی این مرغان یک بچه نشد حاصل
|
|
تا زقهی این زهرش در حوصله اندازم
|
چون اوحدی از مستی سر بر نکنی ار من
|
|
در جام تو زین افیون یک خردله اندازم
|
سر بر خط من بینی دیوان قوی دل را
|
|
چون دخنهی این افیون بر مندله اندازم
|
| |
|
|