گمان مبر که: به جور از بر تو برخیزم |
گمان مبر که: به جور از بر تو برخیزم
|
|
به اختیار ز خاک در تو برخیزم
|
نه چون کلاه توام، کین چنین بهر بادی
|
|
چو ترک من بکنی از سر تو برخیزم
|
چونی گرم بکنی بندبند، نیستم آنک
|
|
ز بند آن لب چون شکر تو برخیزم
|
اگر بکشتنم آیی ز راستی چون تیر
|
|
بیاری مدد خنجر تو برخیزم
|
سپند آتش غم کردهای مرا، ای دوست
|
|
مکن، که سوخته از مجمر تو برخیزم
|
شبی دراز چو زلف تو آرزوست مرا
|
|
که با تو باشم و شاد از بر تو برخیزم
|
خوشا دمی! که به مستی چو اوحدی از خواب
|
|
به بوی طرهی چون عنبر تو برخیزم
|
| |
|
| |