به آن سرم که: سر خود ز می چو مست کنم |
به آن سرم که: سر خود ز می چو مست کنم
|
|
گذر به کوچهی آن ترک میپرست کنم
|
به خیره سوختنم دست یافت دوست، مگر
|
|
به چاره ساختن آن دوست را به دست کنم
|
به گردن دلم از نو درافگند بندی
|
|
از آن کمند چو آهنگ بازرست کنم
|
دلم به دام بالها در اوفتد چون صید
|
|
چو یاد صید که از دام من بجست کنم
|
هوای قد بلندش مرا چو پست کند
|
|
نوای گفتهی خود را بلند و پس کنم
|
دلم به تیر غمش خسته گشت و میخواهم
|
|
که جان خود هدف آن کمان و شست کنم
|
گرم طلب کنی، ای اوحدی، ازان درجوی
|
|
که من به خاک سر کوی او نشست کنم
|
| |
|
| |