جای آن دارد که: من بر دیدها جایت کنم |
جای آن دارد که: من بر دیدها جایت کنم
|
|
رایگان باشی اگر، جان در کف پایت کنم
|
پسته حیران آید و شکر به تنگ آید ز شرم
|
|
چون حدیث پستهی تنگ شکر خایت کنم
|
گر چه شد فرسوده عقل من ز دست زلف تو
|
|
آفرین بر دست زلف عقل فرسایت کنم
|
بر دل و بر دیدهی من گر کنی حکم، ای پسر
|
|
دیده را مزدور و دل را کارفرمایت کنم
|
خویش را دیوانه سازم، تا بدین صحبت مگر
|
|
خلق را در حلقهی زلف سمن سایت کنم
|
رای رای تست، هر حکمی که میخواهی بکن
|
|
چون مرا روی تو باید، خدمت رایت کنم
|
اوحدی گر دل به دست چشم مستت داد، من
|
|
جان فدای حسن روی عالم آرایت کنم
|
| |
|
| |