فراق روی تو میسوزدم جگر، چه کنم؟ |
فراق روی تو میسوزدم جگر، چه کنم؟
|
|
ز کوی عافیت افتادهام بدر، چه کنم؟
|
به دل کنند صبوری چو کار سخت شود
|
|
دلم نماند، ز هجر تو صبر بر چه کنم؟
|
مرا سریست به دست از جهان و آنرا نیز
|
|
برای پای تو دارم، وگرنه سر چه کنم؟
|
دلی که بود، به زلف تو دادهام، دیرست
|
|
کنون ز هجر تو جان میکنم، دگر چه کنم؟
|
ز چشم خلق، گرفتم، بپوشم آتش دل
|
|
مرا بگوی که: با آب چشم تر چه کنم؟
|
چو گویمت که: غم اوحدی بخور، گویی:
|
|
منال گو: ز غم ما و غم مخور، چه کنم؟
|
| |
|
| |