گر ز من جان طلبد دوست، روانی بدهم |
گر ز من جان طلبد دوست، روانی بدهم
|
|
پیش جانان نبود حیف؟ که جانی بدهم
|
غلطم، چیست سر و جان و دل و دین و درم؟
|
|
زشت باشد که چنینها به چنانی بدهم
|
دل تنگم، که ازین پیش به هر کس رفتی
|
|
بعد ازینش به چنان تنگ دهانی بدهم
|
جان، که نقدست، بدو بخشم، اگر صبر کند
|
|
از برای دل گم گشته ضمانی بدهم
|
ای که از دست بدادی به سر موی مرا
|
|
کافرم، گر سر مویت به جهانی بدهم
|
اگر آن غمزه و ابرو بفروشی روزی
|
|
هر چه دارم به چنان تیر و کمانی بدهم
|
اوحدی در هوس آن دهن تنگ بسوخت
|
|
وز دهانش نتوانم که نشانی بدهم
|
| |
|
| |