هر شب ز عشق روی تو این چشم لعبت باز من |
هر شب ز عشق روی تو این چشم لعبت باز من
|
|
در خون نشیند، تا کند چون روز روشن راز من
|
از دیده گر در پیش دل سیلی نرفتی هر نفس
|
|
آتش به جانم در زدی این آه برقانداز من
|
من شرح دل پرداز خود برخی فرستم پیش تو
|
|
لیکن تو کمتر میکنی گوشی به دل پرداز من
|
بالم به سنگ سر کشی بشکستی ای سیمین بدن
|
|
ورنه کجا خالی شدی کوی تو از پرواز من؟
|
برخاستی تا: خون من در پای خود ریزی دگر
|
|
ای آرزوی دل، دمی بنشین و بنشان آز من
|
پروانهوارم سوختی، ای شمع وز رخسار تو
|
|
نه پرتوی بر حال دل، نه بوسهای در گاز من
|
از بس که نالد اوحدی در حسرت دیدار تو
|
|
پر شد جهان ز آوازه عشق بلند آواز من
|
| |
|
| |