نه بییادت برآید یک دم از من |
نه بییادت برآید یک دم از من
|
|
نه بیرویت جدا گردد غم از من
|
بزن بر جانم آن زخمی، که دانی
|
|
به شرط آنکه گویی: مرهم از من
|
دلم را خون تو میریزی و ترسم
|
|
که خواهی خون بهای دل هم از من
|
مرا از هر که دیدی بیش کشتی
|
|
مگر کس را نمیبینی کم از من؟
|
اگر آهی بر آرم زین دل تنگ
|
|
به تنگ آیند خلق عالم از من
|
کجا کارم ز قدت راست گردد؟
|
|
که برگشتی چو زلف پر خم از من
|
به سودای تو گشت از هر کناری
|
|
جهان پر نوحه و پر ماتم از من
|
چنان رسوا شدم در عالم این بار
|
|
که گویی: پر شدست این عالم از من
|
بسان اوحدی، دور از تو، بیمست
|
|
که فریادی برآید هر دم از من
|
| |
|
| |