دشمن دون گر نگفتی حال من |
دشمن دون گر نگفتی حال من
|
|
خود به گفتی چشم مالامال من
|
هر شبی از چرخ نیلی بگذرد
|
|
نالهای این تن چون نال من
|
حال من چون خال مشکین تیره شد
|
|
در فراق یار مشکین خال من
|
کاشکی! آن روی فرخ مینمود
|
|
تا ازو فرخنده گشتی فال من
|
روز عمرم شب شد و پیدا نگشت
|
|
روز این شبهای همچون سال من
|
بر دل ریشم دلیلی روشنست
|
|
راستی را پشت همچون سال من
|
مرغ او بودم، چرا برمیتپم؟
|
|
گر نزد تیر بلا بر بال من؟
|
کاشکی!دستم به مالی میرسید
|
|
کز برای دوست گشتی مال من
|
وه! که روز اوحدی بیروی دوست
|
|
شد سیه چون نامهی اعمال من
|
| |
|
| |