ای ز سودای تو در هر گوشهای آواره من |
ای ز سودای تو در هر گوشهای آواره من
|
|
چارهیکارم نه نیکو میکنی، بیچاره من!
|
روز مرگم بر سر تابوت خواهد شعله زد
|
|
آتش عشقت که در دل دارم از گهواره من
|
ای که گفتی: با جفای یار سیمین بر بساز
|
|
چند شاید ساخت؟ ز آهن نیستم، یا خاره، من
|
در زبان خاص و عام افتاد رازم چون سخن
|
|
ای مسلمانان، زبون افتادهام یک باره من
|
کاشکی! آن روی منظورش نمیدیدم ز دور
|
|
تا چو دوران کردمی از گوشهای نظاره من
|
خرقهی پرهیزم از سودای این دل پاره شد
|
|
خود نمییابم خلاص از دست این دل پاره من
|
اوحدی را عاشق و میخواره کرد او این چنین
|
|
ورنه تاکنون نبودم عاشق و میخواره من
|
| |
|
| |