دوست با کاروان کن فیکون |
دوست با کاروان کن فیکون
|
|
آمد از شهر لامکان بیرون
|
عور گشت از لباس بیچونی
|
|
باز پوشید کسوت چه و چون
|
گه بر آمد به صورت لیلی
|
|
گه در آمد به دیدهی مجنون
|
گاه مشهور شد به آیت نور
|
|
گاه مذکور شد به سورهی نون
|
چون به آب و زمین او بر رست
|
|
ریشه و بیخهای گوناگون
|
پیش کافور و زنجبیل نهاد
|
|
عسل و تین و روغن و زیتون
|
میسرشت این چهار جنس بهم
|
|
مدتی چون تمام شد معجون
|
دردها را درو نهاد دوا
|
|
زهرها را ازو نبشت افسون
|
اوحدی شربتی از آن بچشید
|
|
گشت دیوانه والجنون فنون
|
| |
|
| |