حلقهی زرین بر آن گوش گهربندش ببین |
حلقهی زرین بر آن گوش گهربندش ببین
|
|
خال مشکین بر لب شیرین چون قندش ببین
|
بسته بر هم گردن شهری، دل دیوانه را
|
|
در میان حلقهای زلف چون بندش ببین
|
چشم معنی برگشای و چشمهی آب حیات
|
|
مضمر اندر گوشهی لعل شکرخندش ببین
|
اشک همچون دجلهی من در غمش دیدی بسی
|
|
بر دل من محنت چون کوه الوندش ببین
|
دیدهای کان عهد یاران قدیمی چون شکست؟
|
|
این زمان با دوستان تازه پیوندش ببین
|
عاشقان از آرزوی روی او جان میدهند
|
|
آرزوی عاشقان آرزومندش ببین
|
اوحدی پندم همی گوید که: ترک عشق کن
|
|
دیدن رویی چنان و دادن پندش ببین!
|
| |
|
| |