در صدد هلاک من شیوهی چشم مست تو |
در صدد هلاک من شیوهی چشم مست تو
|
|
مرد کشی و سرکشی عادت زلف پست تو
|
غیرت دل نشاندم بر سر آتشی دگر
|
|
هر نفسی که بنگرم با دگری نشست او
|
هر سر مویت، ای پسر، دست گرفته خاطری
|
|
در عجبم که: چون بود از همه باز رست تو؟
|
مست توام، چه میدهی باده به دست مست خود؟
|
|
بوسه بده، که نشکند باده خمار مست تو
|
تا به کنون اگر سرم داشت هوای دیگری
|
|
دست بیار، تا از آن توبه کنم به دست تو
|
با همه زیرکی، نگر: صید تو گشت اوحدی
|
|
ور تو تویی، در اوفتد پنجه ازو به شست تو
|
| |
|
| |