ای نور چشم من ز رخ لالهرنگ تو |
ای نور چشم من ز رخ لالهرنگ تو
|
|
سوگند سخت من به دل همچو سنگ تو
|
در دهر سوکوار نباشد به حال من
|
|
در شهر غمگسار نباشد بینگ تو
|
پیش رخت ز شرم بریزند رنگها
|
|
صورتگران چین چو ببینند رنگ تو
|
بر زان دل چو سنگ و بر همچو سیم خام
|
|
آنکس خورد، که سیم بریزد به سنگ تو
|
مپسند کشتن من مسکین، که بعد ازین
|
|
مانند من شکار نیفتد به چنگ تو
|
اکنون سپر چه سود؟ که بر دل گذار کرد
|
|
پیکان تیر غمزهی همچون خدنگ تو
|
میدان فراخ یافتهای، اوحدی،ولی
|
|
در وصل او عجب که رسد دست تنگ تو!
|
| |
|
| |