ترا گزید دل من،مرا گزید غم تو |
ترا گزید دل من،مرا گزید غم تو
|
|
به حال من نظری کن، که مردم از ستم تو
|
متاب روی و سر از من،مباش بیخبر از من
|
|
که روز و شب دل و چشمم در آتشست ونم تو
|
تویی علاج غم ما تویی مسیح دم ما
|
|
ز مرگ باک نباشد که میخوریم دم تو
|
ز راه دور و بیابان چه باک و دوزخ تابان؟
|
|
کزین دو بیم ندارم به پشتی کرم تو
|
به صید ما نکند کس هوا و رغبت ازین پس
|
|
که داغ دست تو داریم و خانه در حرم تو
|
مگر تو چارهی کارم کنی و زخم که دارم
|
|
که مرهمی نشناسم موافق الم تو
|
کدام جنس که دستم نباخت بر سر کویت؟
|
|
کدام نقد که چشمم نریخت در قدم تو؟
|
گر آن مجال ببینم شبی که: با تو نشینم
|
|
کنم شکایت بسیار از التفات کم تو
|
مکن شکسته و خوارش، به دست کس مسپارش
|
|
که اوحدیست درین شهر سکهی درم تو
|
| |
|
| |