گر چه زان ما گشتی، سر ما چه دانی تو؟ |
گر چه زان ما گشتی، سر ما چه دانی تو؟
|
|
ور چه مات میخوانیم، این دعا چه دانی تو؟
|
چون ز خود نشد خالی هیچ نفس خودبینت
|
|
از خدا سفر کردن، در خدا چه دانی تو؟
|
شب چو خفته میباشی تا به روز در خلوت
|
|
گر هدر شودخونی، یا هبا چه دانی تو؟
|
ای که مرد معنی را زیر خرقه میجویی
|
|
آن کلاه داران را در قبا چه دانی تو؟
|
«ها» و «هو» که در حالت میزنی و او ناید
|
|
چون ندیدهای او را «هو» و «ها» چه دانی تو؟
|
هفت عضو سرکش را زیر پای ناکرده
|
|
آسمان هفتم را زیر پا چه دانی تو؟
|
جز رضای خود چیزی چون نجستهای هرگز
|
|
از سخط کجا ترسی؟ یا رضا چه دانی تو؟
|
گفتی: آشنا گشتم با خدای در معنی
|
|
ای ز عقل بیگانه، آشنا چه دانی تو؟
|
اوحدی صفت با او هر چه گفتی آن بشنو
|
|
لیکن اندرین گنبد این صدا چه دانی تو؟
|
| |
|
| |