روی زیبا نتوان داشت نهان پیوسته |
روی زیبا نتوان داشت نهان پیوسته
|
|
خاصه رویت که به روحست و روان پیوسته
|
زلف از دست بدادیم و ز دل خون بچکید
|
|
گویی آن زلف رگی بود به جان پیوسته
|
آبم از دیده روانست و خیال قد او
|
|
همچو سرویست در آن آب روان پیوسته
|
ابروان همچو کمان داری و مژگان چون تیر
|
|
وز پی عربده تیرت به کمان پیوسته
|
بار دیگر بگزند دل ما میکوشی
|
|
ای به رغم دل ما در دگران پیوسته
|
در شگرفان حرکاتیست که آتش خوانند
|
|
در تو آن هست و دو صد فتنه به آن پیوسته
|
اوحدی نام بر آورد به نیکو سخنی
|
|
تا که نام تو شد او را به زبان پیوسته
|
| |
|
| |