آنکه میخواست مرا بیدل و بییار شده |
آنکه میخواست مرا بیدل و بییار شده
|
|
زود بینم چو خودش عاشق و غمخوار شده
|
اثری هم بکند زود یقین، میدانم
|
|
گریه های شب این دیدهی بیدار شده
|
مددی نیست که دیگر به منش باز آرد
|
|
آن ز پیش من دل خسته به آزار شده
|
ای رفیقان سفر، گر سر رفتن دارید
|
|
همتی با من محبوس گرفتار شده
|
جان فدا کرده و چون باد هوا گشته سبک
|
|
دل به غم داده و چون خاک زمین خوار شده
|
از غم آن تن همچون سمن و روی چو گل
|
|
گل گیتی همه در دیدهی من خار شده
|
خرقه پوشیدنم از عشق چرا دارد باز؟
|
|
من بسوزانمش این خرقهی زنار شده
|
نظری بر من و بر درد من و زاری من
|
|
ای به هجران تو من زارتر از زار شده
|
کار عشق تو بلاییست نبینی آخر؟
|
|
اوحدی را چو من اندر سر این کار شده
|
| |
|
| |