ای بر فلک از رخ علم نور کشیده |
ای بر فلک از رخ علم نور کشیده
|
|
زلف تو قلم در شب دیجور کشیده
|
حسن از اثر مستی و ناخفتن دوشت
|
|
صد سرمه در آن نرگس،مخمور کشیده
|
خط تو بر آن روی چو خورشید هلالیست
|
|
از غالیه بر صفحهی کافور کشیده
|
گفتار تو زنبور زبان از شکرینی
|
|
خط در ورق زادهی زنبور کشیده
|
ما از ره دور آمده نزدیک تو وانگاه
|
|
خود را تو زما بیسببی دور کشیده
|
اندیشهی وصل تو بسر نشتر سودا
|
|
خون از جگر عاشق محرور کشیده
|
از بس که بکشتی به جفا خسته دلان را
|
|
گرد تو ز ماتمزدگان سور کشیده
|
بارت ز دل و دیده و نازت به سر و چشم
|
|
هم سرو سهی برده و هم حور کشیده
|
از عشق تو چون اوحدی امروز جهانی
|
|
داغ ستمت بر دل رنجور کشیده
|
| |
|
| |