دل جفت درد و غم شد زان دیلمی کلاله |
دل جفت درد و غم شد زان دیلمی کلاله
|
|
گل را قبول کم شد زان روی همچو لاله
|
بس غصه داد و رنجم،زان منزل سپنجم
|
|
ماه چهارده شب، حور دو هفت ساله
|
زان زلف همچو زندان، تابنده در دندان
|
|
همچون ز شب ثریا، یا خود ز میغ ژاله
|
ماهی که میسرایم در شوقش این غزلها
|
|
چشم غزال دارد، رخسارهی غزاله
|
گر حجت غلامی خواهد ز من لب او
|
|
جز روی او نیاید شاهد درین قباله
|
از نامهی فراقش عاجز شدم، چو دیدم
|
|
زیرا نکرده بودم بحثی در آن رساله
|
با مهر چرخ دی گفت: این بتتر است مانا
|
|
گفتا: منش رقیبم وین بت مرا سلاله
|
ای مدعی، کزان لب خواهی علاج کردن
|
|
هر درد را که داری میکن به من حواله
|
خواهی که زین چه هستم دیوانهتر نگردم
|
|
بر یاد آن پری رخ پر کن یکی پیاله
|
آن رنگ داده ناخن تا بر رگ دل آمد
|
|
چون چنگ نیست یک دم خالی ز آه و ناله
|
چون بوسه خواهم از وی گیرد لبش به دندان
|
|
تا اوحدی نبیند بیاستخوان نواله
|
| |
|
| |