ثوابست پرسیدن خستهای |
ثوابست پرسیدن خستهای
|
|
که دور افتد از وصل پیوستهای
|
سواران چابک سرد، گردمی
|
|
بسازند با پای آهستهای
|
نمیدانم از زورمندان درست
|
|
جلادت نمودن بر اشکستهای
|
به پایش فرو رفته خار جفا
|
|
ز دستش درافتاده گل دستهای
|
چه داند که بر من چها میرود؟
|
|
ز دام محبت برون جستهای
|
کجا غصهی دل تواند نهفت؟
|
|
چو من رخ به خون جگر شستهای
|
بگو، ای صبا، قصهی اوحدی
|
|
چو پرسندت از حال پابستهای
|
| |
|
| |