ای که تیر بیوفایی در کمان پیوستهای |
ای که تیر بیوفایی در کمان پیوستهای
|
|
بار دیگر چیست کندر دیگران پیوستهای؟
|
گر به شمشیر فراقم پی کنی صد پی روان
|
|
در تو پیوندم، که صد رگ با روان پیوستهای
|
ای بهایی گوهر، اندر سلک پیمان و وفا
|
|
با چنان خرمهرها بس رایگان پیوستهای!
|
میخوری خون دل من، تا ز دل دوری کنم
|
|
از دلم چون دور گردی؟ چون به جان پیوستهای
|
وقت خاموشی چو فکر اندر دلم پیچیدهای
|
|
روز گویایی چو ذکرم در زبان پیوستهای
|
گر چه هر دم بشکنی عهدی و برداری دلی
|
|
همچنین میکن، که با ما هم چنان پیوستهای
|
گوش دار، ای بت که از زلف گریبانگیر خود
|
|
فتنها در دامن آخر زمان پیوستهای
|
گر بجوشد خونم اندر پوست چندان طرفه نیست
|
|
که آتش مهرم به مغز استخوان پیوستهای
|
دشمن من خاک بر سر کرد، تا در کوی خویش
|
|
اوحدی را سر به خاک آستان پیوستهای
|
| |
|
| |