آشنایی جمله را، با من چرا بیگانهای؟ |
آشنایی جمله را، با من چرا بیگانهای؟
|
|
خانهپرداز من و با دیگران همخانهای
|
هر دو عالم در سر کار تو کردم، گر چه تو
|
|
خود نمیگویی که هستی در دو عالم یا نهای؟
|
شد دلم ویران ز سنگانداز هجرانت، ولی
|
|
شادمانم چون تو دایم گنج آن ویرانهای
|
گر دل سختت نمیماند به سنگ، ای سیم تن
|
|
پس چرا پیوسته با ما ده زبان چون شانهای؟
|
شد کنار من پر از در، ز آب چشم چون گهر
|
|
از کنار من چرا دوری، اگر دردانهای؟
|
ترک مهرت خواستم کردن چو دید آن عقل گفت:
|
|
چون کنی ترک پری رویان؟ مگر دیوانهای؟
|
اوحدی، چون عشق بازی میکنی دوری مجوی
|
|
همچو فرزین، از رخ این شاه، اگر فرزانهای
|
بعد از آن از بند کار خویشتن برخیز، اگر
|
|
صید آن زلف چو دام و خال همچون دانهای
|
| |
|
| |