چون فتنه شدم بر رخت، ای حور بهشتی |
چون فتنه شدم بر رخت، ای حور بهشتی
|
|
رفتی و مرا در غم خود زار بهشتی
|
با دست تو من پای فشارم به چه قوت؟
|
|
با روی تو من صبر نمایم به چه پشتی؟
|
بر خاک سر کوی تو یک روز بگریم
|
|
زان گونه که بیرون نتوان رفت به کشتی
|
دانم که: حسابی نبود روز قیامت
|
|
او را که بدین حال تو امروز بکشتی
|
پیش که توان برد خود این غصه؟ که پیشت
|
|
صد قصه نبشتم که جوابی ننبشتی
|
از خوی تو بس گل که به خونابه سرشتم
|
|
تا خود تو بدین خوی و نهاد از چه سرشتی؟
|
در خاطر خود جز تو خیالی نگذارد
|
|
آنرا که تو یکروز به خاطر بگذشتی
|
ای دل، که همی جویی ازین دام رهایی
|
|
آن روز که گفتیم چرا باز نگشتی؟
|
چون اوحدی از قامت او درد همی چین
|
|
کین میوهی آن شاخ بلندست که کشتی
|
| |
|
| |