سوگند من شکستی، عهدم به باد دادی |
سوگند من شکستی، عهدم به باد دادی
|
|
با این ستیزه رویی روز و شبم به یادی
|
گفتی: چو کارت افتد من دستگیر باشم
|
|
خود با حکایت من دیگر نیوفتادی
|
چستی نمودم، ای جان، در کار عشق اول
|
|
سودی نداشت با تو چیستی و اوستادی
|
چون دیده و دل من گشتند فتنهی تو
|
|
آب اندران فگندی آتش از آن نهادی
|
هم سرو لالهرویی، هم ماه مشک مویی
|
|
هم ترک تند خویی، هم شاه حورزادی
|
روی تو شمع گیتی چون مهر نیم روزان
|
|
بوی تو راحت جان چون باد بامدادی
|
شادی کنی چو بینی ما را بغم نشسته
|
|
ای اوحدی غلامت،خوش میروی بشادی!
|
| |
|
| |