نگارا، گر چه میدانم که بس بیمهری و پیوندی |
نگارا، گر چه میدانم که بس بیمهری و پیوندی
|
|
سلامت میفرستم با جهانی آرزومندی
|
بدان دل کت فرستادم نهای خرسند، میدانم
|
|
که گر جان نیز بفرستم نخواهد بود خرسندی
|
چنین زانم پسندیدی که حال من نمیدانی
|
|
ز حالم گر شوی آگه چنان دانم که نپسندی
|
ز شاخ مهر چون گفتم که: بار الفتی چینم
|
|
درخت الف ببریدی و بیخ مهر بر کندی
|
اگر دستت همی خواهم خسی بر پیش من داری
|
|
ورت من پای میبوسم ز دست من همی تندی
|
فرو هشتی به خویش آن زلف را کاشفته میگردد
|
|
نه آن بهتر که او را بر چو من دیوانهای بندی؟
|
جهانی را بیفگندی به حسن یک نظر، جانا
|
|
کزان افتادگان روزی نظر بر کس نیفگندی
|
بپیوند رفت روز جور و بیداد و ستم، جانا
|
|
کنون هنگام احسانست و انعام و خداوندی
|
حدیث تلخ اگر گفتی نرنجید اوحدی را دل
|
|
که گر زان تلختر نیزش بگویی شربت قندی
|
| |
|
| |