باغ بهشت بیند بیداغ انتظاری |
باغ بهشت بیند بیداغ انتظاری
|
|
آن کش ز در درآید هر لحظه چون تو یاری
|
بر صید گاه دولت نگرفتهاند هرگز
|
|
شاهان به باز و شاهین زین خوبترشکاری
|
چون بلبل ار بنالم واجب کند کزین سان
|
|
در دامن دل من نگرفته بود خاری
|
بر دل گذر نمیکرد این روز نامرادی
|
|
وقتی که بود ما را روزی و روزگاری
|
ایمن نمینشینم، کاسان دهد بکشتن
|
|
چون ما پیادگان را وانگه چنین سواری
|
همچون علف برآیند از گورم استخوانها
|
|
بعد از من ار کنی تو بر خاک من گذاری
|
با من مرو، که خصمم عیبت کند، چو بیند
|
|
من پیر گشته وانگه در دست ازین نگاری
|
این راز چون بدارم پنهان؟ که یافت شهرت
|
|
ذکرم به هر زبانی، نامم به هر دیاری
|
با دل چو گفتم: ای دل ، کاری کنیم زین پس
|
|
گفت: اوحدی، نیابی بهتر ز عشق کاری
|
| |
|
| |