ز تورانیان تنگ چشمی سواری |
ز تورانیان تنگ چشمی سواری
|
|
در ایران به زلف سیه کرد کاری
|
که کافر نکردست بر دین پرستی
|
|
که دشمن نکردست با دوستداری
|
دهانش خموشی، لبش باده نوشی
|
|
سرش پر خروشی، میان پود و تاری
|
به چهره چراغی، به رخساره باغی
|
|
به سیرت بهشتی، به صورت بهاری
|
ستم را به سختی دلش پایمردی
|
|
طرب را به نرمی تنش دستیاری
|
به بالا چو سروی، برفتن تذروی
|
|
به پیکار شاهی، به پیکر نگاری
|
سیاووش رویی، فرنگیس مویی
|
|
فریبرز شکلی، فریدون شعاری
|
نه جمشید، لیکن هرش بنده میری
|
|
نه ضحاک، لیکن هرش زلف ماری
|
اگر شعر گویی در آن غمزه زیبد
|
|
و گر هوش بندی در آن زلف باری
|
کزین بیژنی را بدوزد به تیری
|
|
وزان رستمی را ببند به تاری
|
شماری گر از بیدلانش بگیری
|
|
نگیری دل اوحدی در شماری
|
| |
|
| |