برون کردی مرا از دل چو دل با دیگری داری |
برون کردی مرا از دل چو دل با دیگری داری
|
|
کجا یادآوری از من؟ که از من بهتری داری
|
چه محتاجی به آرایش؟ که پیش نقش روی تو
|
|
کس از حیرت نمیداند که بر تن زیوری داری
|
من مسکین سری دارم، فدای مهرتست، ار چه
|
|
تو صد چون من به هر جایی و هر جایی سری داری
|
نشاید پر نظر کردن به رویت، کان سعادت را
|
|
مبارک ناظری باید، که نیکو منظری داری
|
نثار تست سیم اشک من، لیکن کجا باشد؟
|
|
بر توسیم را قدری، که خود سیمین بری داری
|
شکایت کردم از جور تو یاران را و گفتندم:
|
|
برو بارش به جان میکش، که نازک دلبری داری
|
چو فرهاد، اوحدی، دانم که روزی بر سر کویت
|
|
ببازد جان شیرین را، که شیرین شکری داری
|
| |
|
| |