باز آمدی، که خونم بر خاک در بریزی |
باز آمدی، که خونم بر خاک در بریزی
|
|
توفان موج خیزم زین چشم تر بریزی
|
هر ساعتی به شکلی، هر لحظهای بینگی
|
|
دوداز دلم برآری، خون از جگر بریزی
|
گر تشنهای به خونم، حاکم تویی،ولیکن
|
|
در پای خویش ریزش،روزی اگر بریزی
|
مانند آفتابی، کز بس شعاع خوبی
|
|
چون دیده بر تو دوزم، نور از نظر بریزی
|
در شهر اگر نماند شکر، چه غم؟ که روزی
|
|
لعل تو گر بخندد، شهری شکر بریزی
|
بالله که برنگیرم سر ز آستانهی تو
|
|
گر خنجرم چو باران بر فرق سر بریزی
|
صد نوبت اوحدی را خون ریختی و گر تو
|
|
آنی که میشناسم، بار دگر بریزی
|
| |
|
| |