سنت آنست که خاک کف پایش باشی |
سنت آنست که خاک کف پایش باشی
|
|
فرض واجب که به فرمان و برایش باشی
|
گر نخواهی که به حسرت سر انگشت گزی
|
|
در پناه رخ انگشت نمایش باشی
|
ماه را دیدم و گفتم: تو بگیری جایش
|
|
بازگفتم: تو نه آنی که به جایش باشی
|
گرهی بازکن از بند دو زلفش به نیاز
|
|
ای دل، آنروز که در بند گشایش باشی
|
اوحدی، دست بدار از سخن دوست، که او
|
|
به وفا سر ننهد، گر تو خدایش باشی
|
گر به رنج غم او کوفته گردی صد بار
|
|
بوی آن نیست که در صحن سرایش باشی
|
| |
|
| |