ای دل پر هوش ما با همه فرزانگی |
ای دل پر هوش ما با همه فرزانگی
|
|
شد ز غم آن پری فاش به دیوانگی
|
ما چو خراباتییم گر ننشیند رواست
|
|
پیش خراباتیان آن صنم خانگی
|
ای که به نخجیر ما ساختهای دام زلف
|
|
دام چه حاجت؟ که کرد خال رخت دانگی
|
دل بر شمع رخت راه نمییافت هیچ
|
|
چشم توپروانهایش داد به پروانگی
|
آینهی روی تو، تا که بدید آفتاب
|
|
جز به مدارا نکرد زلف ترا شانگی
|
تا تو مرا ساختی با رخ خویش آشنا
|
|
با دگرانم فزود وحشت و بیگانگی
|
اوحدی آن مرد نیست کز تو به کامی رسد
|
|
گر چه بکار آوری غایت مرادنگی
|
| |
|
| |