از چهره لاله سازی و از زلف سنبلی |
از چهره لاله سازی و از زلف سنبلی
|
|
تا از خجالت تو نروید دگر گلی
|
عاقل به آفتاب نکردی دگر نگاه
|
|
گر در رخ تو نیک بکردی تاملی
|
تو خوش نشسته فارغ و اصحاب شوق را
|
|
هر دم بخیزد از سر کوی تو غلغلی
|
روی ترا تکلف زلفی بکار نیست
|
|
این بس که وقتها بترازیش کاکلی
|
در سیلخیز گریه نمیماند چشم من
|
|
گر داشتی چو چشم تو زان ابروان پلی
|
آنرا که آرزوی گلستان وصل تست
|
|
از خار خار هجر بیاید تحملی
|
بر سر مکش که خوبترین دستگاه تو
|
|
حسنست و کار تو نبود بیتزلزلی
|
دردا! که نقد و جنس من اندر سر تو رفت
|
|
نادیده از لب تو به نوعی تفضلی
|
ای گل، برای وصف تو در باغ روزگار
|
|
بهتر ز اوحدی نبود هیچ بلبلی
|
| |
|
| |